چوبه دار بر پا می کنند بیرون سلولم .
25 دقیقه وقت دارم.
25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .
24 دقیقه وقت دارم .
آخرین غذای من کمی لوبیا است .
23 دقیقه مانده است .
هیچکس نمی پرسد چه احساسی دارم.
22 دقیقه مانده است.
به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا بر همه آنها .
آه....21 دقیقه دیگر باید بروم .
به شهردار تلفن میکنم ، رفته نهار بخورد .
بیست دقیقه دیگر وقت دارم.
کلانتر می گوید : پسر می خواهم مردنت را ببینم !
19 دقیقه مانده است .
به صورتش نگاه میکنم و می خندم ، به چشم هایش تف می کنم .
رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرف هایم گوش بدهد .
هفده دقیقه باقیست .
می گوید : یک هفته نه ،سه هفته دیگر خبرم کن !
|
امتیاز مطلب : 198
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45