...
متن دلخواه شما
...
شنبه 24 / 11 ساعت 13:4 | بازدید : 1491 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

آتش ازدرون سرش زبانه کشید بعدصورتش گر گرفت...

کم کم آتش به قلب وشکمش زد...

اوایستاده آتش گرفته بود...

دیگرکاری ازاو ساخته نبود،آتش به چکمه های سرباز که رسید، خاموش شد.

جنازه اش را کنار شومینه انداختند.

سرباز دیگرازکامیون پیاده شد.

روی سقف کامیون نوشته بود:کبریت بی خطر




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین عناوین مطالب